دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرندهای لالم
که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند.
به هوای دیدنت
در قاب پنجرهها قد می کشم
نیستی
فرو می ریزم
مثل فوارهای بر سر خودم
زیر آوار خودم می مانم در گوشهی اتاق
ای انار ترکخورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرندهای بیبالم
ای آسمان دور دست!
از تو محرومم
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاک پشت از پرواز
اندوهها در من شعلهور است و
ابرها در من در حال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم، آتشم را خاموش نمی کند.
گرفتار ناتوانی های خویشم
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق.
من تو را دوباره کی خواهم دید
ای پرندهی مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی؟
راه ها باز است
آفتاب می تابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنهای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینهی آسمان چسباندهاند.
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
آرام می گریم
حال آدمی را دارم
که می خواهد به همسر مُردهاش تلفن کند
اما نمی کند
چرا که به خوبی می داند
در بهشت گوشی ها را بر نمی دارند...
رسول یونان
پی نوشت: من رسیدم آقا سید... شما هنوز ساکتی...؟
کاش
دلتنگی بیماری بود
بستری می شدی
درش می آوردند
دورش می انداختند
یا در شیشههای الکل نگه می داشتند
تا به بیمارهای دیگر بگویند
این دلتنگیِ بزرگ را ما در آوردیم
اما نمی شود کاری کرد
باید آن را کشید
مثل حبس...
مریم اسلامی
پی نوشت: سلام، صبح بخیر! من دارم برمیگردم تهران آقا سید خوبم... بازم جاده و دلتنگیِ شما...
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
دستی ز غمت بر دل پایی ز پی ات در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم
در خفیه همینالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمیخسبند از ناله پنهانم
بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد
تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم
گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم
سعدی
پی نوشت: آقا جواد خوبم... این غزل ناب شیخ اجل پیشکش به شما که بدونی با اعصاب یا بی اعصاب میخوامت! حتی اگه دعوام کنی، حتی اگه تنهام بذاری، حتی اگه بیای سر بزنی ولی برام چیزی ننویسی، حتی اگه باهام قهر کنی، بازم دوستت دارم... آخه کاری جز این بلد نیستم! این دل وامونده من که جز شما کسی رو قبول نداره... هرچی که باشی، تا ابد این دل درب و داغون من دربست مال خودته...
این روزا خیلی دلتنگت میشم... خیلی بهت احتیاج دارم. خیلی هوس تن خوبت و آغوش گرمتو دارم... واقعا بهش احتیاج دارم این روزا! شایدم دلیل اینکه خوابتو میبینم همینه... ولی غیر از اون، تو بیداری هم همش تو فکرتم. همش تو رویای آغوش مهربونتم... کاش پیشم بودی... دوای تشنگی منو خدا فقط تو دستای تو گذاشته بود...
فقط اینو بدون که خیلی دوستت دارم