نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...


       دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست...

                 کَس در همه آفاق به دلتنگیِ من نیست...

زنِ مُرده!


ببین چیکار کردم آقا سید... 12 تا پست، پشت سر هم، در عرض 1 ساعت! همه هم شعر و عکس... اینم از اون شباست... از همون وقتایی که حسابی دلتنگتم... از اون وقتا که شعرها فوران میکنه از دلم، همممممه شعرای عالم میشه زبون حال من واسه شما...! یا شایدم اینجوری خواستم اون دو سه هفته نبودنمو درست حسابی جبران کنم... شایدم اینقد تو این دو سه هفته شعر خونده بودم و یاد شما افتاده بودم، همش قلمبه شده بود تو دلم... ولی هرچی که هست، اینا همش بهونه س... لب مطلب اینه که دلم تنگته... دلم پر میکشه که ببینمت باز... ماه قشنگم! بدون تو هیچی صفا نداره! چقدر خوبه وقتایی که تو هستی؛ حتی اگه شده فقط یه خط پیام ازت باشه... باور کن همون هم فاصله بودن و نبودنش واسه من عین فاصله بهشت تا جهنمه! عشق خوبم... کاش میشد دیگه اینجا ننویسم... کاش میشد بازم مث قبلا، مث دیشب، شبا باهم حرف بزنیم... من بدون تو خیلی کلافه م؛ ولی با تو که حرف بزنم حالم خوبِ خوبه... فکر نکن نمیفهمم چرا میگی پیام ندیم! دارم با چشم خودم می بینم که وقتی بعد از دو سه هفته بی خبری، یه شب باهم حرف زدیم، امروز از صبح تا هنوز، گیج و حیرون و کلافه م... انگار که برمیگردم به روز اول... به 3 اردی بهشت! و این همون چیزیه که تو نمیخوای اتفاق بیفته برام... میفهمم! اگه بگم این اتفاق نمیفته، دروغ گفتم! ولی راستشو بخوای، دیگه مخم رد داده... یه وقتایی کم میارم... کم که میارم دیگه دلم نمیخاد به هیچی تو دنیا منطقی فکر کنم! دلم میخواد به حرف دلم گوش کنم... آخه حرفای اون قشنگ تره... انجام دادنش آسون تره... اون همش داره از تو میگه... کم که میارم دیگه از هرچی عقل و منطق و حساب کتابه حالم به هم میخوره! دلم میخواد جفتمون بزنیم زیر همه چی، باهم فرار کنیم از همه...! عین همون خوابی که چندماه پیش دیدم! دلم میگه مگه چیه؟ شدنیه! عقلم بهم پوزخند میزنه... ازش متنفرم!

همه حرفاتو میدونم و قبول دارم آقا سید... لازم نیس دوباره توضیح بدی... ولی دست خودم نیس؛ کم که میارم هیچ حرفی به گوشم نمیره! میشم همون دختر کوچولوی لجباز و بهونه گیر و اخموی خودت...همونی که خودت خوب میدونستی و میدونی که چاره ش فقط حرفای خودت بود...

شما به فکر منی، به همه حرفا و بهونه هام گوش نمیدی؛ ولی عیبی که نداره واسه خودم خیال ببافم... داره؟ خیال ببافم که باهم فرار کردیم داریم قایمکی یه گوشه زندگی میکنیم... عین دیوونه ها!

هه! ببین چیکاااار کردم! بازم مث همیشه... قرار بود فقط یه جمله بنویسم دلتنگتم! ولی شد اینهمه! نمیگم ببخشید، چون میدونم بعد از این همه مدت ناراحت نمیشی از زیاد حرف زدنم. ولی واقعا چه سریه تو این عادت پرحرفی کردن من واسه تو توی مواقع ناراحتی و دلتنگیم، که حتی وقتی هم تو نیستی ترکم نمیشه...؟ منی که هیچکس شادی و غمم رو نمی فهمید و نمی فهمه... تو چیکار کردی با من که...؟ چیکار کردی...؟ چی شد...؟

ای کاش...


روزهایی که بی تو می گذرد

گرچه با یاد توست ثانیه هاش


آرزو باز می کشد فریاد:

در کنار تو می گذشت ای کاش!


فریدون مشیری