-
سی و یکمین نامه
یکشنبه 23 اسفند 1394 23:45
آقا سید... من دیشبم باز نشد که برای شما نامه بنویسم؛ البته تقصیر من نبود، اینترنت قطع شده بود. شرمنده شما... دیروز ما هم با اجازه شما مشغول کار کردن بودیم. همچنان در رنگ زدیم تا تموم شد و فقط سیلر کلر موند. تا بعد از ناهار کار کردیم و بعد از یه استراحت کوچیک با آبجی دوقلو رفتیم مسجد دانشگاه. مسجد خیلی خوب بود... خیلی...
-
سی امین نامه
شنبه 22 اسفند 1394 13:52
سلام مهربونترین آقا سید دنیا! من دیشب باید برای شما نامه مینوشتم ولی از خستگی دیگه یادم رفت... دیروز بعد از انفجار اون بمب انرژی پیام شما و یه دو ساعتی نشستن پای وبلاگ و نوشتن برای شما، من و مامان و آبجی دوقلو رفتیم که بیفتیم به جون درای خونه. از شما چه پنهون واسه سه تا اتاقا در نو سفارش دادیم از اون قهوه ای سوخته ها....
-
دل به دل...
جمعه 21 اسفند 1394 22:01
آقا سید... میدونی چیه؟ من از صبح تا حالا همینجوری فکرم مشغول بود و داشتم حساب کتاب میکردم که ببینم شما قبل از تماس گرفتنای من برام نظر گذاشتی یا بعدش؟ فکر میکردم حتما بعد از تماسهای من حس کردی خیلی بیقرار شدم، خواستی خبری بهم برسونی، حتما تو سختی هم افتادی برای اینکه نت گیر بیاری، ولی هرجوری بوده میخواستی منو از...
-
چهاردمین، پانزدهمین، شانزدهمین، هفدهمین... تا بیست و نهمین نامه
جمعه 21 اسفند 1394 11:24
آقاسید خوبم... تو این نامه همه این روزا و شبا رو برات میگم بهترینم. چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه دو هفته پیش رو که شما خودت میدونی چطور گذشت... تا غروب جمعه که با مهسا راه افتادیم سمت مهشد الرضا... مشهد جای شما خیلی خالی بود آقا سید! به آقا گفتم قرار بود من و آقاسید دوتایی بیایم زیارت. هنوز یه برات زیارت دوتایی مونده که...
-
تعبیر خواب
جمعه 21 اسفند 1394 10:26
وااااااایییییییی! آقا سید! شما اینجا بودی؟؟؟ اونم یک هفته پیش؟؟؟ من اصلا حدسشم نمیزدم! وگرنه حتما میومدم هم مینوشتم هم نظرات رو چک میکردم. مگه شما اونجا نت داری فدات بشم؟ چون گفته بودی نت نداری، گوشیتو هم نبرده بودی، من دیگه کلا گوشی و لپ تاب و وبلاگ رو همه رو بوسیدم گذاشتم کنار این روزا... من هر لحظه به یادت بودم...
-
سیزدهمین نامه
چهارشنبه 5 اسفند 1394 02:15
سلام ماه قشنگم! وای که امروز چه روز عجیبی بود... هرچی بگم کم گفتم! خیلی برام روز مهمی بود؛ مهم تر از هر روز دیگه ای... صبح ساعت 7 پاشدم و 7.5 زدم بیرون. حدود یک ساعت زودتر رسیدم! فکر کن!!! انقد اون دور و اطراف پرسه زدم تا 40 دقیقه ش گذشت و دیگه رفتم تو... انقد هول بودم که یادم رفت خودمو معرفی کنم! نمیدونم چرا حس...
-
دوازدهمین نامه
سهشنبه 4 اسفند 1394 00:25
سلام عشق نازنینم... خب امروز روز خیلی خوبی بود؛ هرچند اولش فقط میخواستم هرچه زودتر بگذره... از وقتی رسیدم خوابگاه یه صبحونه سرپایی خوردم و شروع کردم مقدمات فردا رو آماده کردن. آخه خیلی عجیب استرس فردا رو دارم. نمیدونم چرا؟ مانتو و روسریمو اتو کردم، کفشمو واکس زدم، چادرمو شستم و اتو کردم، حمام رفتم، ناخنامو سوهان...
-
تسلیت...
دوشنبه 3 اسفند 1394 15:41
شهادت مادرتون رو تسلیت میگم آقا سید... پی نوشت: یه روضه مدینه ای هنوز طلب من آقا سید!
-
یازدهمین نامه
دوشنبه 3 اسفند 1394 15:30
سلام بهترینم! نامه دیروزم رو امروز دارم مینویسم آقا سید... چون دیشب رو تو راه بودم. دیروز از صبح تا ظهر مشغول آشپزی بودم و یه چلو خورش کرفس خوشمزه درست کردم؛ جای شما خیلی خالی بود. البته خیلی بیحوصله بودم... منو که میشناسی؛ کلا روزایی که عصرش مسافرم از صبح کسلم! مگر اینکه اون سفر قرار باشه همراه شما باشه... اونموقع...
-
دهمین نامه
یکشنبه 2 اسفند 1394 01:22
سلام ماه قشنگم! اگه بدونی دیشب چقد خوابای خوب خوب دیدم... انقد خواب شما خوب بود که صبح وقتی بیدار شدم،دوباره پتو رو کشیدم رو سرم و خودمو زدم به خواب تا بقیه شو ببینم خواهر بزرگه اومد و بیدارمون کرد... منم تا بیدار شدم شروع کردم به خیاطی. مامان هنوز برنگشته بود خونه، ولی آبجی بزرگه بود که کمکم کنه. تا ظهر خودم و آبجی...
-
بدون شرح!
شنبه 1 اسفند 1394 23:16
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از...
-
نهمین نامه
شنبه 1 اسفند 1394 02:17
سلام آقا سید گل من! عرضم به خدمتتون که امروز ما به مهمونی گذشت. شب که تا ساعت 4 صبح بیدار بودم؛ اول مشغول آپلود کردن ویدیو، بعدم مشغول صحبت کردن با زهرا، بعدشم چت کردن با مهسا. صبحم اولین نفر از خواب بیدار شدم و دیدم کاری ندارم بکنم، یه کتاب از تو کتابخونه زهرا برداشتم و شروع کردم به خوندنش... کتاب من زنده ام؛ خاطرات...
-
آقا سید...
جمعه 30 بهمن 1394 22:51
آقا سید خوب من... تاج سرم... بهترینم... میشه لطفا بیای و فقط یه خط از خودت بهم خبر بدی؟ بهم بگو تو این یه هفته چه خبرا شد؟ چیکارا کردی؟ من دارم از بیخبری دق می کنم... خواهش میکنم بیا یه نظر برام بنویس! لطفا بیا...
-
هشتمین نامه
جمعه 30 بهمن 1394 02:01
سلام ماه ترین آقا سید دنیا... شب جمعه تون به خیر باشه تاج سرم! خوش میگذره به شما؟ ما که امروز رسما هیچ کار خاصی نکردیم... امروز مامان و آبجی دوقلو باهم رفتن خرید لوستر، پارچه پرده و کوسن. من و آقا داداش تو خونه موندیم. منم مثلا قصد داشتم به خیاطیم ادامه بدم و اون کارایی که بدون کمک مامان میتونم، انجام بدم؛ ولی حسش...
-
شبانگاهان
جمعه 30 بهمن 1394 00:28
آقا سید... میدونی این روزا همدم تنهاییا و بغضام چیه؟ این تصنیف... خودمم دقیقا نمیدونم چرا... ولی عجیب به حال این روزام میخوره... شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم / شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک ناله سازم دل شیدا حلقه را شکند تا برآید و راه سفر گیرد / مگر یکدم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر...
-
ادامه نامه ها...
پنجشنبه 29 بهمن 1394 11:14
آقا سید... خوبی عشقم؟ تو نامه های قبلم دوتا چیز رو یادم رفت بگم... یکی اینکه پریشبم باز خوابتو دیدم؛ ولی خواب خوبی نبود... یه جورایی ترسناک بود! از جنس همون خوابایی بود که برات تعریف میکردم، بغلم میکردی و به ترسیدنم میخندیدی... یادته؟ دیشبم دوباره خواب شما رو دیدم... البته خودت تو خوابم نبودی! پیامت بود؛ یه پیام...
-
بی تو...
پنجشنبه 29 بهمن 1394 00:18
حتی چای هم دورویی می کند؛ بی تو می سوزاند... با تو می چسبد! پی نوشت: آخ که چقد چای خوردن منو یاد شما میندازه آقا سید! مخصوصا چای با بهارنارنج... چای با گلاب... یادته عشقم؟
-
هفتمین نامه
چهارشنبه 28 بهمن 1394 23:52
سلام مهربون ترین آقا سید دنیا... ما امروز رفتیم خرید! با آبجی دوقلو رفتیم دوتا پارچه خریدم برا لباس عیدم. بعدشم رفتیم لوستر و پارچه برا پرده و کوسن مبل دیدیم که انتخاب کنیم تا بعد آبجی دوقلو با مامان برن بخرن. میدونی واسه لوستر دیدن کجا رفتیم؟ همونجایی که منبعشه... یادت اومد؟ همونجایی که بارها با هم رفتیم... اینجا هم...
-
ششمین نامه
چهارشنبه 28 بهمن 1394 00:48
سلام بهترین عشق دنیا! امروز روز خونه تکونی بود... آخه مامان داشت بعد از ده روز بالاخره از سفر برمیگشت. از صبح که با آبجی دوقلو بیدار شدیم مشغول بودیم تا ساعت 2 ظهر! اون رفت تو آشپزخونه مشغول پختن ناهار شد و منم مشغول مرتب کردن اتاق که خیلی وقت بود مرتب نشده بود و عین میدون جنگ بود! تمام اتاق رو برق انداختم به انضمام...
-
غزل
سهشنبه 27 بهمن 1394 09:25
چند بیتی غزل از حال پریشان بفرست سمت شهریور تقویم من آبان بفرست سفرت خوش، کمی از نم نم باران شمال توی پاکت بگذار و به خراسان بفرست چند روزی ست که از حال دلت بیخبرم عطری از بوی تن کوچه خیابان بفرست تا که شیرین شود از خنده تو، کام دلم از میان دو لبت قند فراوان بفرست توی این شعر چه اندازه تو را دلتنگم عکسی از گودی آن چاه...
-
پنجمین نامه
سهشنبه 27 بهمن 1394 01:14
سلام عشقم... امروز واسه من روز بیکاری و کسالت و خواب بود... و الان حالم خوش نیست! ینی در واقع نمیدونم خوبم یا بد؟ ناراحتم یا خوشحال؟ ولی گمونم بیشتر متمایل به ناراحت باشم... دیشب نزدیکای اذان صبح بازم خواب خوب شما رو دیدم؛ خواب مهسا رو هم دیدم که هنوز اصرار داشت از زیر زبونم بکشه که از چی ناراحتم؟ خیلی خوب بود. بعدش...
-
صبح بدون شما...
دوشنبه 26 بهمن 1394 09:53
-
چهارمین نامه
یکشنبه 25 بهمن 1394 23:22
سلام عشقم، خوبی شما؟ بهتون خوش میگذره ایشالا؟ اوضاع بر وفق مراده؟ عیدتون چطور گذشت؟ کارا چطور پیش میره؟ به قول نامه نویسای قدیم اگر از احوال زهرای کوچولوی خودتون جویا باشید... من امروز خیلی سعی کردم که بهتر از دیروز باشم... صبح با آبجی دوقلو خونه تنها بودیم، ولی از دیشب تصمیم گرفته بودیم بریم عیادت مامان بزرگ به همراه...
-
عیدت مبارک آقا سید...
یکشنبه 25 بهمن 1394 14:33
-
یک نفر...!
یکشنبه 25 بهمن 1394 11:39
نظم اعداد به هم ریخته از رفتن تو یک نفر رفته ولی هیچکسی اینجا نیست...
-
شب بخیر...
یکشنبه 25 بهمن 1394 01:03
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من... پی نوشت: رد پاهامو میبینی عزیزکم...؟
-
سومین نامه
شنبه 24 بهمن 1394 16:43
دیشب تو راه بی اندازه با شما حرف زدم، با خدا درد و دل کردم، اشک ریختم، نذر کردم... اولین بار بود که سفر میرفتم و هیچکس نبود که بهش خبر بدم... هیچکس نبود که بهم تاکید کنه زود راه بیفتم تا به موقع برسم... هیچکس نبود که چند نوبت بهم زنگ بزنه (حتی وقتی رسیدم هیچکس بهم زنگ نزد) یهو خواهرم زنگ زد؛ نمیدونی چطور از جام پریدم...
-
دومین نامه
شنبه 24 بهمن 1394 12:07
خب عشقم... قرار بود روزمره هامو بنویسم... به قول بقیه خاطره نویسی! ولی اینا که خاطره نیست... خاطره ینی روزایی که باهم گذروندیم... وگرنه روز فراق را که نهد در شمار عمر؟ دیروز دیر از خواب بیدار شدم... چون شبش کلی گریه کرده بودم، بعدشم تا صبح خواب شما رو دیده بودم... صبح رو اصلا دلم نمیخواست ببینم! ولی به خودم انرژی دادم...
-
گلایه
شنبه 24 بهمن 1394 11:58
اجازه هست یه گلایه بکنم قربان؟ شما دلخور نشو... ولی دل من از یه چیزی خیلی گرفته... من به شما گفتم فکراتو بکن یه تصمیمی بگیر! باید بیخبر میذاشتی و میرفتی؟ حوصله زهرای کوچولوتو نداشتی؟ من نخواستم سد رویاهات بشم، حتی اگه رویاهاتو بیشتر از من دوست داشته باشی... ولی خوش انصاف یه توضیح کوتاه، یه خبر خشک و خالی از تصمیمی که...
-
اولین نامه
شنبه 24 بهمن 1394 11:20
سلام این اولین نامه ست عزیزکم... آخه هنوز چیزی نگذشته... ولی دل من اندازه هزار سال تنگ شده! خودت که میدونی... خودت که منو میشناسی... دلم برات تنگ شده... به همه این کارام بخند؛ اصلا دعوام کن! آخه دلم برا دعواهاتم تنگ شده... میدونم همه اینا بچگانه و احمقانه ست... می دونم شاید هنوز خیلی زود باشه؛ ولی دلم تنگه... زدم به...