نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

هشتمین نامه


سلام ماه ترین آقا سید دنیا... شب جمعه تون به خیر باشه تاج سرم! خوش میگذره به شما؟ ما که امروز رسما هیچ کار خاصی نکردیم... امروز مامان و آبجی دوقلو باهم رفتن خرید لوستر، پارچه پرده و کوسن. من و آقا داداش تو خونه موندیم. منم مثلا قصد داشتم به خیاطیم ادامه بدم و اون کارایی که بدون کمک مامان میتونم، انجام بدم؛ ولی حسش نبود... نشستم پای لپ تابم و این فتوکلیپی که تو پست قبلی دیدین، ساختم. فکر نمیکردم زیاد طول بکشه، ولی با اجازتون تا غروب طول کشید! ناهارم نپختم... فقط وقتی مامان اینا زنگ زدن گفتن نزدیکیم دویدم رفتم تو آشپزخونه یه مشت سیب زمینی سرخ کردم و یه گوجه سیب زمینی سریع تحویلشون دادم. ناهار خوردیم و سر ناهارم یه فیلم خیلی خنده دار دیدیم... قندون جهیزیه! خیلی خوب بود. یاد اون شبی افتادم که با هم نهنگ عنبر دیدیم... چقد خوش گذشت... چقد خندیدیم... یادته؟ بعد از ناهارم که دوباره مشغول تموم کردن این فتوکلیپه شدم تا غروب. غروبم با آبجی دوقلو بلند شدیم شال و کلاه کردیم زدیم بیرون. آخه شام خونه زهرا و مجتبی دعوت بودیم. خونه زهرا اینا هم جای شما خالی یه کشک و بادمجون خوشمزه خوردیم که البته اصلا و ابدا به پای کشک و بادمجونای شما نمیرسید... یادش بخیر! این دفعه آخری دوتایی باهم کشک و بادمجون درست کردیم. اصلا آقا سید، خودت ببین! چیزی هس که منو یاد شما و خاطره هات نندازه؟

علاوه بر کشک و بادمجون دستپخت دخترخاله، رفتم تو آشپزخونه و یه دونه پان اسپانیای کاکائویی براشون درست کردم که صبحونه بخوریمش... به نظرم خوشمزه شده؛ حالا ببینیم چی درمیاد. خدا کنه مث اونی نشه که برا شما آوردم! یادته؟ دست اولم بود، خیلی ناجور درومده بود... یادش بخیر!

دیگه بعد از شامم که اجبارا نشستیم پای ویژه برنامه های انتخابات و اخبار منطقه! آخ که حتی اخبار سوریه و ترکیه هم منو یاد شما میندازه... آخه مگه میشه؟ مگه داریم؟!

الانم که دیگه وقت خوابه... کاشکی بازم خواب شما رو ببینم... ازون خوابای عاشقونه ی خوب!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.