نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

شبانگاهان


آقا سید... میدونی این روزا همدم تنهاییا و بغضام چیه؟ این تصنیف... خودمم دقیقا نمیدونم چرا... ولی عجیب به حال این روزام میخوره...



شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم / شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک ناله سازم

دل شیدا حلقه را شکند تا برآید و راه سفر گیرد / مگر یکدم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گیرد

 

خوشا ای دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهی / به بزم غم دیدگان تری، جان پر شرری شعله آهی

بیا ساقی تا به دست طلب گیرم از کف تو جام پی در پی / به داد دل ای قرار دلم نوبهار دلم میرسی پس کی؟

 

چو آن ابر نوبهارم من، به دل شور گریه دارم من، می توانم آیا نبارم من؟

 

نه تنها از من قرار دل می رباید این شور شیدایی / جهانی را دیده ام یکسر دیده ام یکسر غرق دریای ناشکیبایی

بیا در جان مشتاقان گل افشان کن گل افشان کن / به روی خود شب ما را چراغان کن چراغان کن

 

چو آن ابر نوبهارم من، به دل شور گریه دارم من، می توانم آیا نبارم من؟


پی نوشت:

یادته فتوکلیپ ساختن رو هم از شما یاد گرفتم؟

این چهارمین فتوکلیپی هس که ساختم... سه تای قبلی همش به سفارش شما بود. یادت میاد چیا بودن...؟ یادشون بخیر! عجب روزایی بودن...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.