نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

پلنگ و ماه


خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود


اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

سلام

آقا سید... من همینجوری مشغول ترجمه و مقاله خوندنم... ولی مشکلم اینه که روزا خیلی زود شب میشه ینی در واقع من زود بیدار نمیشم... تا ظهر خوابم! هنوز نتونستم برنامه خوابمو تنظیم کنم ولی دارم سعی خودمو میکنم...

دیروز کف سالن دراز کشیده بودم و مشغول ترجمه بودم و طبق معمول پاهامو تا رون کرده بودم زیر مبل! بعد اومدم پامو بیارم بیرون که چشمتون روز بد نبینه... نوک یه میخ از زیر مبل زده بود بیرون و قشنگ کشیده شد کناره ساق پام. یه خط مشتی رو پام انداخت و به قاعده ده سانت ساق پام زخم شد؛ انقدم میسوزه که نگو!

امروزم از خواب که بیدار شدم، همین که دست و صورتمو شستم و از دسشویی اومدم بیرون، یهو زیر شکمم و رحمم چنان گرفت و تیر کشید که دادم رفت هوا! لبه میز رو چنگ زده بودم و نمیتونیستم تکون بخورم! عین خرچنگ کج کج رفتم تا تو سالن و نشستم رو مبل، ولی خیلی تیر میکشید! خیلی درد داشتم! اصن ول نمیکرد! تکون نمیتونستم بخورم! تا نیم ساعتی همینجوری درد داشتم و ناله میکردم... تا یک ساعتی بعد از ساکت شدنشم هنوز پس لرزه هاش بود؛ هی میگرفت! خیلی بد بود... اولش شوکه شدم و ترس برم داشت؛ ولی یه حساب سرانگشتی کردم یادم افتاد که حتما علایم شریف روز تخمک گذاری مه! توی تقویم تخمک گذاری هم نگا کردم دقیقا امروز بود... ولی هیچوقت انقد شدید نبود... یادم افتاد که اونوقتا شما همیشه بهتر از خودم یادتون به این روزای من بود... یادته؟

تو تقویم تخمک گذاری نوشته بود امروز اگه باردار بشید حتما پسره، تاریخ زایمانتون هم میشه ۱۴ فروردین ۹۶... یادم افتاد که تو عید بهم میگفتی سال دیگه این موقعا محمدحسن تو شکمته... یادته؟

گندم!



بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد

ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن

یه روزی هر کسی باشن حساباسونُ پس میدن


عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تسکینه، پرستیدن تجارت نیست

سرِ آزادگی مُردن تهِ دلداگی میشه

یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه


کنار سفره خالی یه دنیا آرزو چیدن

بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون میدن

بذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه

خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه


کسایی که به هر راهی دارن روزی تُ میگیرن

گمونم یادشون رفته همه یک روز میمیرن

جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم

همه یک روز میفهمن چجوری زندگی کردیم...


یارم چو قدح به دست گیرد

بازار بتان شکست گیرد

هرکس که بدید چشم او گفت

کو محتسبی که مست گیرد؟

در بحر فتاده ام چو ماهی

تا یار مرا به شست گیرد

در پاش فتاده ام به زاری

آیا بُوَد آن که دست گیرد...؟


آقاسید خوبم... رسیدین به سلامتی؟ خسته نباشید... ان شاءالله که کلی سرتون گرم بشه و بهتون خوش بگذره... منم فصل اولمو نوشتم شکر خدا. با قاضی هم هماهنگ کردم، گفت لازم نیس حتما این هفته بیای، سر فرصت فصل دوم رو آماده کن بعد بیا... تا ببینم خدا چی میخواد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.