به کنعانم مَبَر ای بَخت! من یوسف نمی خواهم
ببَر آنجا که کوی اوست، در زندان و چاهم کن!
وحشی بافقی
بر درخت زنده، بی برگی چه غم؟
وای بر احوال برگ بی درخت...!
شفیعی کدکنی
این شعره منو میگه آقا سید... شما بدون من مث درخت میمونی که برگش افتاده باشه... ولی من... مث برگی که درختشو گم کرده...
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بَدل به باده شود در رگان من!
حسین منزوی
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن
دل دیوانه ی ما را...
سعدی