نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...


سلام آقا سید خوبم! خوبین شما؟ خوش میگذره ان شاءالله؟

شما چرا دوباره ساکت شدین آقا سید؟ چرا چیزی نمیگید شما؟ نکنه ناراحت شدید از من؟ آقا سید من عصری هم دوباره خواب شما رو دیدم! خواب دیدم عقدمونه... خیلی جفتمون خوشحال بودیم، ولی استرس داشتیم که بالاخره این خر ما از پل میگذره یا نه...؟ میترسیدیم که نکنه باز دم آخر اتفاقی بیفته، همه چی به هم بخوره...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 21:24

چی بگم

حرف من چه دردی دوا میکنه

ینی منظورتون اینه که تمام این چیزایی که گفتم چرت و پرت بود... به شما هیچ ارتباطی نداشت! متوجه شدم... ببخشید آقا جواد...
میدونم سر زدن به اینجا و نظر گذاشتن، وقتتو میگیره... نباید اینقدر اصرار کنم که همیشه برام یه چیزی بنویسی... ببخشید، یادم میمونه که دیگه اصرار بیخود نکنم شما رو عصبانی نکنم... نباید معتاد بشم به اینکه روزی هزاربار اینجا رو چک کنم و انتظار داشته باشم هربار یه چیزی برام نوشته باشی! چشم، یادم میمونه... ولی شما بدون که حرفاتون خیلی دردا رو دوا میکنه... هزار و یک درد بی کسی و تنهایی که تو دل منه و جز خدا کسی ازشون خبر نداره...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.