نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

دوستت دارم


شعبده باز بود،

گفت دوستت دارم؛

و من

پرنده شدم...!


زهره میرشکار

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 10:03

پریسا...

میدونستی چقد ناز و خوبی؟

میدونستی من دلم تنگ پری کوچولوم که میگفت آگا دباد میشم؟

میدونی من چقد دلتنگ اختباق میشم؟

میدونستی من چقد دلتنگ نبودنم گفتنت میشم؟

میدونستی من چقد دلتنگ گامبو گفتنت میشم...؟

دلتنگ اون مهربونیا که فقط برا خودم و نه هیچکس دیگه...
دوستت دارم

عشق ماهم! آگا دباد خودم! بهترین آگا دباد دنیا!
منم دلتنگتم بهارم... بدون تو هیچی صفا نداره دلم... وقتی اینجوری پشت سر هم شعر و عکس میذارم ینی خیلی دلتنگتم! ینی وقتی نیست که چشمام رو هم بره و تو خیالم نیاد که شما پیشم نشستی داری نوازشم میکنی... انگار جای دستات رو پشت و پهلوهام گُر میگیره و گِز گِز میکنه... اونقدر غرق خیالاتم میشم که خودمم یادم میره کجام؟ مست حس نوازش دستات میشم؛ یهو چشمامو باز میکنم که ببینمت... ولی نیستی... دوباره چشمامو میبندم و اونقدر به نوازشات فکر میکنم تا خواب برم... دلم تنگه... تنم تشنه س... خیلی وقته که به هیچکسی عشق هدیه نکردم... خیلی وقته که خوابام خستگیامو نمیبره... همیشه خسته م... خواب آلوده م... چون خوابامو بیشتر از بیداری دوس دارم... آخه اونجا هنوز تو هستی!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.