نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

معنی کور شدن را گره ها می فهمند


سخت بالا بروی ساده بیایی پایین

قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند


یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند


آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا

مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند


نه نفهمید کسی منزلت "شمس" مرا

قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند...

کاظم بهمنی


پی نوشت: بهترین آقا سید دنیا سلام. ما با اجازه شما یک ساعت پیش رسیدیم الحمدلله... کلی ذوق و شوق داشتم که این اومدنم وصل میشه به سفر تهران و دیدن شما؛ حتی دیشب که رفتیم بیرون دوتا تیکه لباس خریدم، گفتم میام پیش شما لباس خوشگل و جدید داشته باشم. ولی خب نشد... اصلا همین برام شده بود انگیزه که از امروز تا پسفردا چند صفحه ای بنویسم! ولی خب جور نشد... شرمنده شمام... تو راه حتی یه لحظه هم از فکر شما بیرون نیومدم! یاد اون روزی افتادم که تو راه بودم، از خواب بیدار شده بودم گفتم نمیدونم کجاییم، شما از اونور خط گفتی باید الان فلان جا باشین! گفتم تو اینجاها رو دیگه از کجا بلدی؟؟؟ کلی خندیدی گفتی خب میدونم دیگه... یاد همه سفرای دو نفره مون افتادم... تمام راه داشتم با شما حرف میزدم... در گوشی بهتون بگم... حتی براتون آواز میخوندم و با لباسای جدیدم براتون میرقصیدم! یاد اون روزی افتادم که براتون رقصیدم، مبهوت نگام میکردی. فکر کردم خوشتون نیومده که هیچی نمیگید. یهو بلند شدین گفتین ینی تو هر کاری که میکنی باید انقد ناز باشه؟ آره؟ آره؟ بغلم کردین و دیگه نذاشتین بقیه رقصمو برم... یاد هممممممه خاطره هامون بخیر آقا سید مهربونم!


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 18:49

تو همه چیز حکمتی هس...
حکمتهای خاص
من یاد گرفتم دیگه با خدا چونه نزنم
بخواد میده و نخواد نمیده
ایشالا تو زودتر عروس بشی برای کسی که همیشه برات میمونه انقدر صفا بسازی

عشق یه دونه من! شما همیشه عشق همیشگی من بودی... از همون اول!
اگه قراره زندگی ما جدا باشه، من برا ازدواج شما مشتاق تر از خودمم! دلم میخواس میشد خودم برا شما یه فرشته عاشق و محجوب، مهربون و باصفا پیدا میکردم... هیچکس قدر من نمیدونه که لیاقت شما چه ماه بی نظیریه! کاشکی میشد...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.