نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...



آقا سید... تسلیت میگم. خدا رحمتشون کنه... خیلی ناراحت شدم

ان شاء الله به حق همین ماه عزیز، سر سفره حضرت زهرا (س) باشن... خدا بیامرزدشون. براشون فاتحه و صلوات فرستادم و به نیت شون نماز قضا خوندم. با خوبا محشور بشن ان شاءالله...


پی نوشت: آقا سید... اون پست قبلی رو شما جدی نگیر! اصلا نخونش... مهم نیس... واسه دل خودم نوشتمش؛ میدونم غلط غلوطه... درست حسابی ویرایشش هم نکردم. فقط چیزی بود که از ذهنم گذشت... شما به دل نگیر!

واصطنعتک لنفسی

 


سکانس اول-

خدا نیازهای منو رفع و رجوع میکنه. نیازهایی که شاید خودمم هنوز بهشون پی نبردم! ولی خداست دیگه... واسه لطفش معطل بنده ش نمیشه... این کار رو میکنه تا تو مراحل بعدی زندگیم بهش اعتماد کنم و یادم بمونه که خدا همیشه خداست؛ و خداییِ خودش رو میکنه و هوامو داره و بهتر از هر کس دیگه ای میدونه که چی برام لازمه...

برای نیازی که خودمم ازش خبر ندارم، حلّال میفرسته و خودشم راهشو پیش پام میذاره که حلال باشه اون حلّال! خداست دیگه... و من... آروم آروم ازش دور میشم؛ هرچند مرتکب حرامی نمیشم، ولی ازش دور میشم... فقط خوش میگذرونم... خدا میگه عیبی نداره، کار دارم باهات... برو... هرچی دورتر بری، مشتاق تر برمیگردی!

آروم آروم تو مسیر نشونه هاشو داره نشونم میده. یواش یواش دلم داره بیقرار میشه. کم کم دارم میترسم... دیگه فهمیدم که راه رو اشتباهی اومدم. (هرچند این اشتباهی اومدن، یه حکمتی داره!) دنبال یه دور برگردون میگردم... تا اینکه میرسم به یه چراغ خطر و یه تابلو: به بریدگی نزدیک می شوید! بریدگی چیه؟ کجاست؟ یعنی میتونم پیداش کنم؟ نکنه نبینم، ردش کنم؟ کجاست...؟


خارجی، شب، حرم حضرت خورشید، صحن جمهوری، درست روبروی گنبد-

بارون میاد... بارون اشک... خدا آغوششو باز کرده میگه برگرد بنده من! هرکاری کردی مهم نیست... اینجا دوربرگردونه؛ برگرد!


خارجی، غروب، بهشت شلمچه-

یادگاری خاکی مادر مظلومی رو بهت دادم که پیش از این نمی شناختی ش! آدرس یه کوچه تنگ و خاکی، یه تل و یه گودال خاکی، یه چفیه خاکی رو بهت دادم که هیچی ازشون نمیدونستی... حالا برو... برو که یه نفر، یه عاشق، یه جای این دنیا منتظرته... و ای کاش بدونی که از همه مشتاق تر به تو... منم...


سکانس دوم-

عاشق شو! باید عاشقی یاد بگیری...

برمیگردم. پیش میرم... بالا میرم... خاصیت عشقه! عاشق شدم... انگار تازه فهمیدم جای دلم کجاست... دلم رفته جایی که حتی پای فرشته ها هم نرسیده! شاهزاده ام... نه شاهزاده روی زمین؛ یه جایی بالای هفت تا آسمون. تا پیش خود خدا میرم... آخه نیت مون از روز اول همین بوده.

عاشقیه... همه چیزش رنگ و بوی بزرگ شدن و پرواز کردن داره... عین رویاست... نه! قشنگتر... مثل بهشته!

ولی همیشه همه چیز واسه پروازت آسمون نمیشن... باد موافق نمیشن... یه چیزایی و یه کسایی تو زندگی، وزنه میشن؛ زنجیر میشن...

خدا تا آخر جاده خوشبختی رو بهم نشون میده. اونقدر آغوششو برام باز میکنه که توش گم میشم... دیگه نمیبینمش... یادم میره باید چی بخوام؟ همه آرزوم میشه رسیدن به ته همون جاده خوشبختی... یادم میره رسیدن فقط وسیله س؛ هدف جای دیگه منتظر ماست...

دلم پر شده... پر از شادی ها و غصه ها و آرزوهای دور و دراز و طلبکاری از همه عالم؛ حتی خود خدا! زیادی پُرش کردم؛ نذاشتم جایی واسه صاحبخونه بمونه... خوب امانتداری نکردم... وای به روزی که صاحبخونه بخواد امانتش رو پس بگیره... حتما همه چی مو میریزه بیرون!


خارجی، شب، حرم حضرت خورشید، صحن جمهوری، درست روبروی گنبد-

دوباره اومدی بنده فراموشکار من! هنوز رهات نکردم... بازم باهات کار دارم... ولی باید صبور باشی. بهم اعتماد کن!

وَ مَن یَتَّقِ اللّهُ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً

وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِبُ

وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّه

فَهُوَ حَسبُهُ...


داخلی، لحظه غروب و پایان مراسم ام داوود، حرم حضرت دلبر، درست روبروی ضریح-

بریدم... اگه تو میخوای، دل بریدم... به اعتماد تو از هرچی که تا امروز عشق م بود، دل کندم. ولی بهم قول بده خودت تنهام نذاری...

ظرفی که پره، اگه تکونش بدی، میفته، میشکنه، خالی میشه و هزار تیکه میشه... دل من حالا دیگه خالیه؛ هرچند بند زده س... پُرش میکنی؟


سکانس آخر-

حالا یکمی بزرگ تر شدی... عاشقی رو یاد گرفتی! دیدی چطور میشه بخاطر عشق خندید و گریه کرد؛ چطور میشه بیقرار عشق شد. دیدی چطور عاشق جز عشقش چیزی نمیبینه؛ چطور عاشق حل میشه تو عشقش... دیدی عاشق جز عشقش از عالم هیچی نمیخاد. دیدی چطور عشق هوا میشه واسه نفس کشیدن... چطور عاشق تو هوای عشقش روی ابراس... پس عاشقی رو یاد گرفتی و نشون دادی که بلدی!

پس بیا... باهام بیا که یه قرص قمر سراغ دارم که تو ازش غافل بودی. هزار هزار لیلی عالم مجنون یه گوشه نگاهش ن! این یار شیرین سزاوارتر نیست به عاشقی؟ من این جانان رو وقف سرپرستی تو کردم... دل اون برای تو میزنه، چشم از تو برنمیداره، ولی تو ازش غافل شدی! حالا... منو صدا زدی... پس بیا...


پرده آخر-

حالا که هم برگشتی، هم عاشقی رو یاد گرفتی، هم از دلت گذشتی، سر بلند کن تا حضرت عشق رو نشونت بدم... و این تازه اول راهه... وقتی دستت رو به دستش بدی، تا آغوش من می رسوندت؛ جای تو اینجاست... من تو رو اینجا میخوام.

دل بده و همه چیز رو به من بسپار! فاصله تو تا من زیاد نیست... با من بیا؛ تا من بیا...

وَاصطَنَعتُکَ لِنَفسی...

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟



ماه رمضان مبارک...!


یه دونه سحر؛ با چندتایی افطار هست... که هیچوقت فراموشمون نمیشن! همیشه از مرور کردنشون فقط میگیم یادش بخیر... یادش بخیر...

یادش بخیر... قرار گذاشته بودیم سحر و افطارای امسال؛ شب های قدر امسال، نماز عید فطر امسال کنار هم باشیم...


از همین راه دور... با دل شکسته... ماه رمضان برات مبارک باشه آقا سید! خیلی مبارک! پر از برکت... پر از سعادت... التماس دعا!

دلمو دست تو دادم...



            وَ مَن یَتَّقِ اللّهَ یَجعَل لَّهُ مَخرَجاً

       وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ

       وَ مَن یَتَوَکّل عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ

       اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمرِهِ

       قَد جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیءٍقَدراً 


پی نوشت: قطعا خداوند از وعده اش تخلف نمی کند... 

                        بخاطر "کیمیا" تون همیشه دعاگوتون هستم آقا سید... بهترین هدیه دنیا بود توی آخرین لحظات...

آقاسید... دوس نداشتم اون اسم رو بشنوم و این مسیر برام ترسیم بشه، ولی عیبی نداره... هرچه از دوست رسد نیکوست... همین که نظر شما رو میشنوم غنیمته!

آقاسید شما درست میگی! منظور من این نبود... من هیچ فکری در مورد اتفاقات آینده توی ذهنم ندارم. تنها برنامه ای که دارم اینه که بیشتر از قبل روی خودم کار کنم و ان شاءالله برکت ماه مبارک هم بهم کمک کنه... دیگه اینکه چه اتفاقایی برای من و شما بیفته همه رو سپردم به خدا و التماسش میکنم که راه خیر و صلاح رو نشونمون بده!

اگر حرفی از عشقمون زدم، فکری بود که دیشب با خوندن یه مطلب از دلم گذشت و با خدا در میون گذاشتمش و بی اختیار یاد اون استخاره افتادم... همین! اما در مورد فردا و فرداها... هیچکس هیچی نمیدونه جز خدا! و اتفاقاً به طرز عجیبی این روزا منتظر اتفاقای جدید و روزای بهترم... خیلی بهتر!

ممنون از توصیه تون؛ نگران نباشید... من جز توکل کاری نمیکنم