نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...


آقا سید... ممنون از راهنماییتون. به نکته خوبی اشاره کردید.

ولی به بقیه صحبتام جوابی ندادینا... شاید شما دیگه نمیخواین چیزی عوض بشه... شاید دلتون نمیخواد دعایی بکنید که شاید نتیجه ش برگشتن ورق باشه... اون قضیه اصلا هنوز اونقدرا جدی نیس! ولی شاید تقصیر خودم بود؛ شاید من جوری بیشتر بار حرفم رو روی اون قضیه گذاشتم که باعث شد شما فکر کنید اصل حرفم اون بود و بخاطر اون ازتون کمک میخوام؛ و فقط اون رو دیدید... نخواستید به بقیه حرفای من جوابی بدید...

عیبی نداره. منم هیچوقت شما رو به کاری مجبور نکردم که این بار بکنم. غرضم فقط گفتن حرف دلم بود... بقیه ش دیگه صلاحدید شماست...

بهرحال ممنون که وقت گذاشتید.

همون رمز قبلی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آقا سید... معلومه که به فکرم، مگه میتونم به فکر نباشم؟ لحظه ای نیست که توی فکر شما نباشم و دعا نکنم براتون... البته تقدیر منافاتی با دعا کردن نداره، ولی به هر حال خدا رو شکر که مقبول شما افتاد و مایه ناراحتیتون نشد. خوشحالم.

ولی خب منظور بنده این نبود که هر زمان مشکلی پیش اومد شما کاری کنید... منظورم این بود که دست به کار بشیم تا هرچه زودتر تکلیف زندگی هامون روشن بشه... خودمون به فکر خودمون باشیم. برنامه من که اینه اگر عمری باقی باشه و خدا بخواد... منظورم از توصیه ای که عرض کردم این بود. حالا هرطور که خودتون صلاح میدونید.

ضمنا پریشب خواب شما رو دیدم، چیزی ازش یادم نمیاد فقط یادم اومد که داشتین میگفتین فاطمه هنوز حالش خوب نشده، هنوز مریضه... نمیدونم معنیش چی بود ولی نگران شدم صدقه گذاشتم کنار.


سلام

آقا سید پست قبلی رو دلم میخواست که فقط خودتون بخونید. البته امیدوارم از دستم عصبانی نشید و حرفام ناراحتتون نکنه خدای نکرده... چیزی بود که به دلم افتاده بود، خواستم بهتون بگم...

رمز مطلب همون تاریخیه که شما همیشه میگفتید تنها تاریخیه که برام مهمه و یادم میمونه... همون که فقط من میدونم و شما... 8 رقمی واردش کنید، به ترتیب اول سال بعد ماه بعد روز.

ممنون.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.