نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

رحمت...



کَتَبَ رَبُّکُم عَلی نَفسِه الرَّحمَةَ...


پی نوشت: آقا سید... چقد خوبه که شما هستین...چقد خوبه که به اینجا مرتب سر میزنین... چقد خوبه که حال شما خوبه! خیلی خوشحالم... خدا رو شکر میکنم. مث سال 91 که شما زیاد خونه میرفتین، ولی از همونجا مدام جویای احوال و کارای من بودین و همیشه رو راهنماییاتون حساب میکردم... بابت همه لحظه های بودنتون ازتون ممنونم آقا سید...

امروز دم دمای طلوع آفتاب، حرم حضرت شاهچراغ نایب الزیاره تون بودم و کلی دعاتون کردم.

میدونین به چی دارم فکر میکنم؟ به اینکه کاش اون شیشه کره محلی تون رو که میخواستین بهم بدین، تعارف نکرده بودم و گرفته بودمش! الان لازممه... خیلی چیز عجیبی بود! اصلا معجزه میکرد...! من موندم شما چجوری هیشه اینقد پیشنهادای تاپ داشتین واسه همه چی! از کجا به ذهنتون میرسید؟ من از همون اولم هلاک خلاقیت و دهن پویای شما بودم... یادتونه؟ به نظر من که شما راستی راستی باید پزشک بشین! یادتونه بهم میگفتین خانوم خودم بشی دیگه هیچوقت نمیذارم مریض بشی...؟ از همونموقعا تا هنوز که هنوزه هروقت مریض میشم یاد شما و توصیه های معجزه گرتون میفتم... ماه ترین طبیب عالمین شما آقا سید!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 09:29

من هر چقدر هم طبیب باشم لبخند شما بهترین داروی دنیاست

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 02:00

سلام
خوشحال شدم مطلب گذاشتی
پست میکنم براتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.