نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

آقا سید... جدی میگین؟ خدا رو شکر... خیلی خیلی خوشحالم کردین! خیالم راحت شد... حالا چرا طب و پزشکی؟ نکنه میخواید کنکور پزشکی بدید؟! کاش یکی هم به من میگفت با پایان نامم چیکار کنم؟

آقا سید اگه شما آروم و مشغول باشید همه دعاهای من مستجاب شده... ان شاءالله

خیلی دلم تنگ شماست... دلم تنگ سر گذاشتن رو سینه گرم شماست. دلم تنگ اون روزاییه که عین زن و شوهرای جاافتاده رو چمنای پارک مینشستیم، ناهار و پنکیک میخوردیم، به بازی بچه ها نگاه میکردیم، درباره فاطمه طوبی و رضوانه زهرا و ریحانه حورا صحبت میکردیم، گپ میزدیم و میخندیدیم... چه روزایی بود... الان فقط و فقط به آرامش اون لحظات احتیاج دارم؛ که انگاری عالم با همه گیر و گرفتاش نبود...

خدا بهمون کمک کنه... خودش نذاره تنها بمونیم... خیر و صلاحمون رو پیش پامون بذاره... شب و روز دعام فقط همینه!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 13:04

خانم توکلی
پریسا خانوم
ای کسی که ته دلم تموم محبتش ته نشینه
اراده کن
یه یا زهرا بگو
بزن تو گوش پایان نامه
تو همونی هستی که قلعه قلب منو فتح کردی یه پایان نامه چسکی که چیزی نیس سرور
چقد قشنگ از عشق نوشتی
همش دارم میخونمش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.