نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

ده روز گذشت...



تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی...


پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و الماس به آفاق بپاشی


دستم به تو هرگز نرسد ماه بلندم

اندوه بزرگی ست...

                            چه باشی...

                                       چه نباشی...


آخرین پیام


پریسا خانوم

بهترین کس من

یاور روزهای درموندگی من

همیشه بهار من

پری زاد

پری رو

مه رو

حاصل من

میوه ی قلب من

جان من

فکر نکن کندن برایم آسان است، جان کندن است ولی عشق بازی برای کسی است که امید وصل داشته باشد، نه عزم فصل.

این جدایی و بی خبری به نفع هر دوی ماست.

دلتنگت هستم ولی چاره ای جز خو کردن نیست.

دریا دریا حرف داریم، وعده ی ما بهشت.

تا ابد در قلب منی.


***


پری عاشق من

برا سربلندی و موفقیت و خوشبختی و عاقبت بخیریت دعا میکنم.

فک نمی کردم این کلمه خداحافظ انقد تلخ باشه و گفتنش انقد سخت.

خداحافظت در دنیا

دم در بهشت منتظرتم

دیر نکن



خدا نگهدارت بهترین آقا سید دنیا...


آقا سید... من این روزا خیلی دارم فکر می کنم... به اینکه چرا اتفاقا اینقدر عجیب پیش رفت؟ به اینکه چرا ما باید دست از تلاشمون برداریم؟ مخالفتها همون مخالفتهاست و اشتباهی یا خطایی که بخاد اوضاع رو بدتر کنه یا غیرممکن کنه اتفاق نیفتاده... برعکس، یه قدم از کار پیش رفته... یه موقعی با پیامی که شما به من دادی منم مثل شما به این نتیجه رسیدم که اصرار بیشتر از این فایده نداره و ممکنه نتایج غیر قابل جبرانی داشته باشه! ولی بعد از اون شما به من گفتی ماجرا نمایش بوده... حتی خود شما هم به من گفتی مث قبل ادامه بدیم... ولی یهو چی شد که تصمیم گرفتی به همش بزنی؟ چرا بیشتر اصرار نکنیم، الان که همه خودشون دیدن و فهمیدن که علاقه و وابستگی ما به هم چقدره...؟ چرا؟ فقط بخاطر اون استخاره؟ شما که میدونی، منم به شما گفتم، اون استخاره در مورد ازدواج ما نبود... فقط و فقط در مورد انتخاب من بین شما و یک نفر دیگه که شرایط خوبی هم داشته باشه و از قضا فعلا وجود نداره، بود!

من تمام معایب و محاسن این ازدواج رو میدونم... این مدت خیلی به شدن و نشدنش فکر کردم... به سختی هاش فکر کردم؛ خیلی هم فکر کردم... ولی به نتیجه ای نرسیدم که چرا باید دست از تلاشمون برداریم؟ البته... کاملا میدونم که توی فرآیند این تلاش کاری از دست من برنمیاد و همه بارها روی دوش شماست! میدونم که خانواده شما خیلی به دردسر میفتن و شاید اگر بذاریم اوضاع آروم بشه، شما به عنوان فرزندشون حق بزرگی و احترامشون رو خیلی بهتر حفظ کرده باشید. میدونم که اصرار کردن بیشتر چقدر اوضاع رو متلاطم میکنه... میدونم که شما خصوصا حالا که تا لب چشمه رفتیم و تشنه برگشتیم، شاید دیگه توانی برای جنگیدن نداشته و باشی و دنبال آرامش باشی بعد از این همه مدت...

ولی ببین آقا سید... حرف من یه چیز دیگس! من همش دارم به این فکر میکنم که این اتفاقی که افتاد، معنیش واقعا چی بود؟ اینکه ما دست بکشیم یا بازم تلاش کنیم؟ سعی کردم نشونه ها رو کنار هم بچینم ببینم با عقل خودم این ازدواج به صلاح هست یا نه؟ خوبیا و سختی هاشو هم برای شما هم برای خودم باهم در نظر میگیرم تا ببینم کدومش سنگینی میکنه؟ ولی به نتیجه مطلقی نرسیدم...

با خودم فکر کردم شاید بهتر باشه ما بازم تلاش کنیم... البته نه با قیل و قال و نه با عجله! صبر کنیم... صبر کنیم تا یکم آبها از آسیاب بیفته... صبر کنیم تا زمانی که دوباره حرف ازدواج پیش بیاد... اون موقع متوجهشون کنیم که نمیتونیم به کس دیگه ای فکر کنیم! متوجهشون کنیم که تا پای کار رضایت دادن و اومدن، ولی یهو بدون هیچ دلیل منطقی حرفشون رو برگردوندن! یا مثلا با یه نفر که خودشون قبول دارن، مثلا حاجی، برن صحبت کنن... چون بالاخره الان اوضاع خیلی فرق کرده! الان اومدن و همه چیز رو خودشون دیدن و شنیدن و هیچ ایرادی هم وجود نداشته واسه مخالفت؛ بجز قضاوت ها و حدس ها و... . یا اصلا نه حرف اونا نه حرف ما! استخاره کنن... هرچی خیرمون بود همون! چون بالاخره دل شما هم شرطه! ازدواج بدون رضایت شما که نمیشه... وقتی شما دلت به کس دیگه رضا نشه، تکلیف چیه؟ میخان چیکار کنن بالاخره؟

من خیلی به این اتفاقا فکر کردم، ولی نتونستم واقعا خیر و شر خودمون رو پیدا کنم... دلم میخواست یه نفر بهم بگه که چه کاری درسته؟ علی الخصوص با فکر کردن به مشکلاتی که شما خودت در مورد ازدواج آینده ت بهم گفتی و اینکه دیدم بهم گفتی دیگه باورم شده که بدبخت شدم... همش میگفتم باید این طرفی هزینه بدیم یا اون طرفی؟ کدومش به خیرمونه؟ تا اینکه بالاخره همون کاری رو کردم که مدتی بود تو فکرش بودم اما به خاطر مخالفت شما نکرده بودم... استخاره کردم!

دوبار دو جور مختلف با تسبیح استخاره کردم، هر دوش خوب اومد. سه بار با قرآن استخاره کردم خودم، هر سه بارش بسیار خوب اومد. سپردم آقا هم برام استخاره بگیره... بهم گفت کار خوبیست و حرف شما صحیح است، ولی چون ملامت میشی فعلا صبر کن!

من میگم دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست... منطقی با مهندس اینا صحبت کن! بگو نه من میتونم بیخیال این مورد بشم، نه شما عیب و ایرادی از این دختر و خانوادش دیدین یا دلیل منطقیی واسه مخالفتتون آوردین... پس حالا که همه چی حس و گمانه هس، حالا که شما فقط از روی حستون حدس می زنید که من باهاش خوشبخت نمیشم، خودمم برعکس احساس شما رو دارم، بذارید استخاره کنیم تا خیال هممون راحت بشه!

آقا سید... من دلم نمیخاد خون به دل پدر و مادر شما بکنم، خدا شاهده! خودتم میدونی... شایدم واقعا هرچقدم من و شما به درد هم بخوریم، خیر و صلاحمون تو این باشه که رو حرف پدر و مادر شما حرف نزنیم و احترامشون رو نگه داریم. پس خیرمون تو این ازدواج نیست؛ پس کوتاه میایم، بی حرف پس و پیش! اما اگه واقعا خیرمون تو این ازدواج نیست...

فکر نکن از دلتنگی کم آوردم و این حرفا رو میزنم که شما رو هم شل کنم! نه... از سر دلم این حرفا رو نمیزنم؛ باور کن! خیلی فکر کردم... با توجه به همه سختیایی که هر دومون برای ازدواج بعدی مون خواهیم داشت، به این نتیجه رسیدم که این ماجرا واقعا معضله! نه اونا باید بیشتر از این اذیت بشن و غصه بخورن، نه دلای ما باید زیر پا گذاشته بشه... واقعا هرچی فکر میکنم میبینم تنها راهش استخاره هس، که هیچکس در حق هیچکس ظلمی نکرده باشه و همه با خیال راحت رضا بشن به خیر و مصلحت خدا...

بازم مثل همیشه... این حرفای من فقط یه پیشنهاده! امر امر شماست... ببخش اگه حرفام آرامشت رو به هم زد یا اذیتت کرد... خودت میدونی اگه پیشنهادامو واسه خودم نگه نمیدارم و میگم همش بخاطر ارزشیه که این عشق برام داره نه اینکه بخام لجبازی کنم یا کله شقی! فکر نکن میخام به هر قیمتی شده به هم برسیم... شما مجبور نیستی با این حرفا فکرتو مشغول کنی یا تنهایی تصمیم عجولانه ای بگیری. اصلا فکر کن من هیچی نگفتم... حتی نمیخام بهم جوابی بدی... فقط گفتم که از چیزی دریغ نکرده باشم... خودت میدونی که من از همون اول تا هنوز که هنوزه امیدم رو از دست ندادم و میگم هنوز اتفاقی نیفتاده! ولی شما تو دل معرکه ای، همه چیز رو بهتر از من میدونی... من فقط خواستم همه تیرهام رو انداخته باشم، همین! از شما توقع هیچ موافقت یا مخالفتی ندارم... هر کاری که بکنی و هر تصمیمی که بگیری، خودت میدونی که از نظر من بهترین کار همون بوده که شما انجام دادی...



من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست                         تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی...

جواب پیام !


آقا سید شما که اینجا نمیای... یا اگرم میای چیزی نمیگی... ولی گفتم شاید بد نباشه این پیامو هم اینجا بذارم...


اعوذ بالله من نفسی...

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدا را با خشنودی عبادت کن و اگر نتوانستی، پس در صبر بر اموری که خوشایند تو نیست، خیر فراوان است.

سرکار خانم توکلی

سلام علیکم

جای بسی تعجبه که حضرتعالی در پیامتون بنده رو خطاب قرار دادید

تصمیمی که گرفته شد تصمیم پدر و مادریست که به رغم تصور شما به میزان سن اخوی بنده با روحیاتشون آشنا هستند و با احترام تمام و حسن نیت پیشنهاد فرزند ارشدشون رو بررسی کردند و با بررسی جوانب تصمیم نهایی رو اتخاذ کردند.

آرزوی خوشبختی، سعادتمندی و کامیابی براتون دارم.


آقا سید... شما اینجا بودی؟ آمار بازدید وبلاگ یهو کلی تغییر کرده... سر زدی ولی نظر نذاشتی؟ نکنه ازم دلخور شدی...؟ شایدم نخواستی چیزی بگی که منم دیگه دست بردارم از این فکرا و حرفا و کارام...کاش اگه هستی، یه چیزی بگی...


خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید                      آمدی؟ وه که چه مشتاق و پریشان بودم...