نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

وسط مهمونی ام؛)

ما هم فعلا خونه عمه نشستیم. بد نباشه... ختم کی؟

عشقم من نمیدونستم واقعا شما انقد از وبلاگ خوشت میاد... فکر میکردم بهت پیشنهادشو بدم اصن استقبال نکنی مجبور شم تعطیلش کنم! خیلی خوشحالم که اینجا رو دوس داری... خدا رو شکر. واسه منم عالیه که میام نظرای شما رو میخونم.

آقا سید... اولا که خیلیم خوب انتخاب کردم، بهترین انتخاب عمرمم بوده، با عشق من درست صحبت کن! ثانیا اونی که دکتر گفت اقناع بود نه اغنا! قربون غلطای املاییت بشم الهی:) اصلنم من تحت تاثیر این تواناییهای شما قرار نگرفتم قربان!

توی چی چی این وبلاگ موندی؟ ینی بنظرت خیلی ایده خوبی بود؟ راستی از شکل و شمایل وبلاگ هم راضی هستی؟

ان شاءالله که یه عالمه از این برنامه های خوب بذاری و حسسسسابی خوش بگذرونی با رفقای قدیم...:)

عزیزدلم من فعلا برم... شب دوباره خدمت میرسم ان شاءالله عشقم

نظرات 1 + ارسال نظر
سید چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 12:04

ممنون که اومدی
وبلاک و زمینه و طرح و طراح و مطالبش و نویسنده ش همه عالی هستن.
ختم زن پسر عمه ی بابا رفتن
تو کارت دعوت نوشته بودن آقای مهندس قاسمی با خانم و آقا سجاد
ینی عالین...
سجاد قاری هست همه دعوتش میکنن

فدات بشم الهی! من هنوزم وسط مهمونی ام عشقم... میدونی چیه؟ هیچکس جز خودم لیاقت شما رو نداره! همشونو ول کن! خودم فدات میشم مهربون من... کی قد من خوش سلیقه هس مگه؟ خدا شما رو فقط واسه من انقد ماه درست کرده!
دوستت دارم بهترینم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.