نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

سی و ششمین نامه


آقا سید مهربونم

آقا سید گلم

تاج سرم

سایه سرم

عشق خوبم

گل قشنگم

اصلا نمیدونم چی صدات کنم! میدونی چقد دوستت دارم؟ پست قبلی فقط واسه عرض ارادت بود و اینکه بگم چقد خوشحال شدم از نامه زیبای شما و چه کرد با من این نامه! اصلا از نو عاشقت شدم به قول شما صدبار عاشقت شدم... میخواستم برات بمیرم! ممنونتم آقا سید! قربون اون دستای مهربونت بشم که واسه دختر کوچولوت نامه خوشگل نوشتی! میشه خواهش کنم بازم از این کارا بکنید؟

آقا سیدم... امروز با اجازتون من صبح با دل درد زیادی بیدار شدم که نتونستم اصلا تو کارای خونه کمکی بکنم. فقط رفتم صبحونه خامه و عسل خوردم و دوباره برگشتم زیر پتو. بعد به سفارش مامان نشستم پای اینترنت دنبال جاکفشی گشتم و متوجه شدم که متاسفانه اون جاکفشی ای که زیرنظر کرده بودیم فروش رفته. بنابراین به جستجومون ادامه دادیم و تا نزدیکای ظهر مشغول بودیم تا آدرس یه نمایشگاه رو پیدا کردیم که به مناسبت آخر سال تخفیف زده بود. دیگه با همین اوصاف ظهر شد و رفتیم ناهار. بعد از ناهار هم یه فیلم رو نصفه دیدیم و دیگه از خونه زدیم بیرون. اول رفتیم مراسم چهار ماه و ده روز شوهر خاله مامان. بعد رفتیم دارالرحمه سر مزار بابا و بابابزرگ و مامان بزرگ و... . ( آخر قسمت نشد من یه بار شما رو ببرم سر مزار بابا...) بعد از اونجا هم رفتیم اون یکی دارالرحمه سر مزار اون یکی بابابزرگ. تو راه برگشتن هم بعد از اینکه مامان کلی خرید کرد واسه خونه، کوبیدیم تا اون سر شهر رفتیم دنبال اون نمایشگاه مبله. ضمنا تو راهمونم از جلوی گلزار شهدا رد شدیم... وای که من هر بار از اونجا رد میشم چقد یاد شما میفتم! چقد از اونجا ما خاطره داریم آقا سید... خلاصه راه دوری بود و انتخاب کردن و چونه زدنامونم طول کشید و تا سفارش دادیم دیگه ساعت 8.5 شب بود. نصاب درامونم که از صبح هرچی بهش زنگ زده بودیم تا باهاش هماهنگ کنیم جواب نداده بود، شب زنگ زد گفت میخوام بیام دراتون رو نصب کنم! ما هم گفتیم خونه نیستیم و قرار شد فردا بیاد ایشالا. جاکفشی ای هم که سفارش دادیم اگه خدا بخواد قراره شنبه برامون بیارن...

خلاصه ساعت 9.5 شب خسته و کوفته برگشتیم خونه که بنده با نامه فوق العاده شما روبرو شدم و این شکلی شدم خیلی غافلگیر شدم! فکر نمیکردم در عرض دو روز دو تا نامه برام بنویسی... اونم همچین نامه ای! اصن روانی کردی منو آقا سید! خدا کنه بازم از این کارا بکنین

دیگه بعد از اونم یکمی تلویزیون نگاه کردیم، بعد از مدتها حدود یک ساعت و نیمی با مهسا حرف زدم و کلی هم از شما حرف زدیم و کلی خاطرات قدیمی زنده کردیم، دنباله فیلممونو دیدیم و خونه رو یه مقدار جمع و جور کردم چون فردا نصاب ممکنه صبح زود بخواد بیاد و اومدیم که بخوابیم.

آقا سید... من بازم از شما ممنونم. خیلی به من محبت داشتین! اصلا نمیدونم چجوری تشکر کنم؟ ببخشید که زنگ زدم آرامش شما رو به هم زدم... اگه شما یه بار تماسهای منو رد میکردی، متوجه میشدم و دیگه زنگ نمیزدم! شرمندم که متوجه مصلحت اندیشی شما نشدم... قول میدم بیشتر صبوری کنم؛ هرچند میدونم که شما خودت خوب میدونی که الان دارم واسه یه لحظه شنیدن صدات عین ماهی تو کویر بال بال میزنم...

بازم برام نامه بنویس ماه مهربونم! نمیدونم چرا تو پیام قبلیت گفتی خونه به اینترنت دسترسی نداری...؟ آخه همیشه خونه اینترنت داشتین. اما بهرحال من بازم برای شما مینویسم و بازم روزی چندبار سر میزنم به امید نامه های قشنگ شما؛ ان شاءالله که شما هم بتونی برای دختر کوچولوت نامه بنویسی...

آقاسید مهربون من! از لحن نامه ت حس میکنم که آرومی... میدونم دلتنگی، ولی حس میکنم این روزا داره به هر دومون کمک میکنه که با آرامش بیشتر و تنش کمتری تصمیم بگیریم. نمیدونم چه حکمتی داره کارای خدای مهربونمون و چجوری همه چیز و همه چیز رو عین یع پازل کنار هم میچینه، ولی این دوره دوره عجیبیه که حتما حتما برامون لازم بود و خدای عاشقا بهمون دادش... و من مطمئنم که هرچی که هست به خیر و خوبی ختم میشه و صددرصد به صلاحمونه. فرصت نشد اینا رو بهت بگم، ولی الان حس میکنم شما هم تو این مورد با من هم نظری عشقم! خوشحالم... از این بابت خیلی خوشحالم و دلم عمیقا روشنه! از شما هم خیلی ممنونم که اینقدر صبوری! اما خب من طاقتم از شما کمتره دیگه... خودت که میدونی! لطفا بیقراریای گاه به گاه منو نادیده بگیر و به راه خودت ادامه بده... الانم به علت همون بیقراری، تو فکرم که شما رفتی خونه یا نه؟ رسیدی یا نه؟ و میخوام ازتون خواهش کنم که منو از احوال خودتون توی خونه هم بیخبر نذارید لطفا! ولی بازم هرچی که شما صلاح بدونین تاج سرم!

عاشقتم بهترینم... خیلی خیلی دوستت دارم! خیلی مراقب خودت باش و واسه عاقبت بخیری مون دعا کن! یا علی

نظرات 2 + ارسال نظر
سید جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 20:12

به تعداد دفعاتی که در روز دلتنگ می شوم می آیم و سری میزنم
دوستت دارم
فروغ آفتاب زندگی من

سید جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 07:58

عزیز دلم
قرار دلم
شب چراغ شبهای تار دلم
انقدر ابراز محبت لازم نبود واقعا... من میدونم چقدر برای شما عزیز هستم و این عالیه.
از اول عاشق این بودم شما از کاراتون بگی... و لذت میبردم و میبرم.
اتفاقا دیروز که رسیدم خونه یاد روزهای قدیم افتادم که شما همش خبر میگرفتی که کی میرسم و خیلی شیرین بود.
دوستت دارم بهترین من

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.