نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

نامه های زهرا

می نویسم؛ شاید یه روز اومدی و خوندی...

در وطنِ خویش غریب...



قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از کجا وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، اما...

گردِ بام و درِ من،

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری، نه ز دیّار و دیاری- باری...

برو آنجا که بُود چشمی و گوشی با کس،

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک! در دل من، همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطنِ خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو، دروغ؛

که فریبی تو ، فریب!

قاصدک! هان، ولی... آخر... ای وای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام... آی! کجا رفتی؟ آی...

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند...


مهدی اخوان ثالث

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 21:37

سلام
چند وقتی هس با خودم کلنجارم میرم یه چیزی رو بگم
همش میترسم لطمه بخوری
ولی دیشب داشتم فکر میکردم دیدم پریسا دیگه یقین داره بهم نمیرسیم و اگر خبر خوبی ازم بشنوی خوشحال میشی.
پریسا فقط من میدونم تو چقد دوستم داری.
دوره عمومیم تموم شده و اومدم دوره رسته ای اینم نیمه مهر تمومه
مامان اینا یه دختری پیدا کردن
دو جلسه رفتم باهاش صحبت کردم
هم دختره بله داد و هم خانوادش
فردا شب قراره بشنیم خانواده ها صحبتهای نهایی رو بکنن
پریسا هیشکی برای من تو نمیشه
باور کن هیشکی مثل تو نمیشه
هر چی صحبت میکردم یاد تو می افتادم
ولی چیکار کنم واقعا تحت فشارم و نمیشه...
پریسا خانوم
حلالم کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.